سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فردا روز تولّدمه. به دلیل امتحانات و یه سری دیگه از مشکلات، نه وقتشو داشتم و نه حوصلشو که بشینم پست تولّد بنویسم! دیروز داشتم یکی از دفترهای قدیمی را ورق می‌زدم که به طور اتفاقی چشمم افتاد به مطلبی که 5 سال پیش برای روز تولدم نوشته بودم. هرچند شرایطم با اون روزها خیلی فرق کرده اما یه جورایی از این مطلبی که 5 سال پیش با وجود همه بچگیم نوشته ام خوشم اومد.

 تولد!

امروز 8 تیر بود. یعنی روز تولد من. اما هیچ کس یادش نبود! من هم هیچی نگفتم. وقتی داشتم با خودم فکر می کردم که چطور ممکنه یادشون بره امروز روز تولد من بوده، دیدم زیاد هم تعجب آور نیست! یه روزی آدم میاد یه روزی هم باید بره. روزی که میاد همه خوشحالن، تا یه هفته جشن و سرور و شام و ولیمه و هدیه و ... بعد اولین سال تولد که میرسه یه جشن باشکوه میگیرن که بچه مون ماشالله هزار ماشالله یک سالش شده! سال دوم و سوم و چهارم هم به همین منوال پیش میره. همینطور ادامه داره تا دوازده سیزده سالگی که اون موقع دیگه احتمالا بچه بزرگ شده و زیاد جالب نیست براش جشن بگیرن. چند سال دیگه هم سپری میشه و شاید یه موقعی میرسه که خود بچه باید مستقیم یا غیر مستقیم اشاره کنه که امروز روز تولد منه. چون احتمالا چندتا بچه دیگه دور و ور پدر مادر دارن جیغ و بیغ می‌کنن و اون بنده خداها سرشون به اونا گرمه!
این از داستان اومدنش. یه روزی هم باید بره. روزی که میره همه ناراحتند. گریه می کنند، تو سر و مغز خودشون میزنند، از خوبی هاش میگند، خاطراتش را یادآوری میکنند و ... تا یه هفته همش جلوی چشمشونه و جای خالیش به شدت احساس میشه. اون یه هفته همش به گریه و زاری می‌گذره. اینجا هم شام میدن اما شام شب هفت! تا چهل روز پیراهن مشکی می‌پوشن و مردهاشون احتمالا ریششون را نمیزنن! تا یک سال هم مرتب پنجشنبه ها میرن سر قبرش. مراسم یکمین سال درگذشت هم آبرو مندانه برگزار میشه و همه چیز تموم میشه. هر کسی میره دنبال کار خودش. دنبال زندگی خودش. دیگه اصلا کم کم یادشون میره همچین آدمی هم وجود داشته. اگه خیلی محبوب بوده باشه ماهی یه بار یه سری به قبرش می‌زنن و تازه اونجا به جای طلب آمرزش برای اون بیچاره، به دید و بازدید آشنایان و خوردن شیرینی و میوه مشغول میشن و میگن بخورید، ثوابش برسه به روحش!... یه مدت بعد ثواب همین چیز خوردن ها هم قطع میشه و... تمام. فلانی به تاریخ سپرده میشه.

به خودم میگم با این وجود پس زیاد ناراحت نباش. زیاد که نه اصلا ناراحت نباش که روز تولدت فراموش شده چرا که یه روز بیاد که اصلا وجودت فراموش بشه. فقط خودت می‌مونی و خدای خودت و کارهایی که کردی. رو کارهات که نمیشه حساب کرد پس تو می مونی و امید به کرم و رحمت و مغفرت اون خدا و گرنه اونجاست که خیلی بیچاره ای و باید غصه بخوری.

« نوشته شده در 8/4/1381 ساعت 12 شب »

 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/4/7ساعت  5:14 صبح  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
حسرت
جفای دوستان
نگفتم؟
اگه بخواند،میتونن
اگه قتل بود...
قِلاق سیا و روبا
اشک میریزد دلم
آن روزها رفتند
چرابرف نمیاد؟!
شنا بلدی؟
مراد
دزد
مواظب باشید
ایام عشق
انکار بی فایده است
[همه عناوین(147)][عناوین آرشیوشده]